شمایل یک نیمه زن...

در من طلوعی اگر بود؛ آن تویی!

شمایل یک نیمه زن...

در من طلوعی اگر بود؛ آن تویی!

در قوطی احساست را سفت ببند،
که به هر فوتی ینتفی نشود!
...
از اینکه به مرضیه سر زدین ممنونم

مطالب تماما نگاشته های صاحب وبلاگ است
باعث خوشحالی خواهد بود دیدن نظرات شما :)
....
اگر باران ببارد...

نه که نخوای...

نمیشه...

Marisa
۱۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

این چاوشی هم افتاده ب جون من هی میگه:

"نشد که از دلم جدا کنم تو رو"...

منم هی یه پوزخند میزنم، میگم : من؟؟؟فکرشم نکن که اینقد دیوونه باشم...

باز میگ:" تو داری از خودت فرار میکنی، داری با ریشه هات چیکار میکنی؟"...

عاقای چاوشیِ لعنتی! هر راستی رو نباید گفت ک:(


Marisa
۱۵ مهر ۹۴ ، ۲۰:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از چاله در اومدیم

افتادیم تو چاه...

Marisa
۱۲ مهر ۹۴ ، ۰۱:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یه نگاه به اینستام کردم و یه نگاه به تاریخ هجری قمری...

عید غدیره فردا و آدم نمیدونم باید تبریک گفت دل شاد خودش و مردم و یا نه! ؟

پارسال بهم ی گل کوچیک بنفش داده بودی

 ک گذاشته بودم رو لبه ی سنگی نمازخونه دانشگاه و،

ازش عکس گرفته بودم

همونم شد پست عید غدیر و حال خوش و عیدی و لابد رفاقت بعد از اون...

امسال هی فکر میکردم باید ی پست بذارم ک بگم من گل بنفش نمیخوام

من فقط یه فکر خییییلی رها میخوام به قول مونا، که شیفت دیلیت کنه 

آرشیو هر روزی به غیر امروزش و 

بعد بگه عیدتون مبارک و لبخند گشااااد:))

نداریم ک.‌.‌

نمیشه که...

نتونستم ک...:(

Marisa
۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۹:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

درست تو اوج فلاش بک های عاشقانم

 به اون شبی ک ازم پرسید:"بزنمش از ته یا بلند شده خوبه؟" 

بعدم نگاه عمیقِ طولانی من و پیشنهادِ "پرفسوری هم قشنگه ها" و...

درست تو اوج فلاش بک غم انگیزی ک بعد شیش ماه

تو یه همچین شبی،پشت بند کلاس ساعت ده و 

آقای "ه" ک با ریش نصفه نیمه ی پرفسوریش میشینه رو نیمکت ردیف آخر...

خانم کناریِ اتوبوس انقلاب خراسون باید بپرسه: متولد چندی عزیزم؟

و این ری اکشن تکراری ک "وااای بهت نمیاد اصلن" و

درست تو لحظه ای ک خواننده فریاد میزنه:dance with me...

بحث برسه به برادر ۳۶ساله و خواستگاری و

دخترای پر توقع و پدر و مادر نفهمش ک انقلاب کردن و

خدا ایشالا ی پسر خوب قسمتت کنه و...

من پام از درد پیاده روی پر طول و تفسیر بعد از ظهری تیر میکشه و 

فکر میکنم کاش آقای "ه" و خانم بغل دستی ساکت شن برای همیشه 

که تازه اول جواب پس دادن به آقای "میمِ"

Marisa
۰۵ مهر ۹۴ ، ۲۳:۵۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

فیلم  را play میکنم، مثل همه ی وقتهای دیگر که حرف کسی را خریدار نیستم و

خودم باید با چشمهایم تجربه کنم دیدنش را...

آدمها،

زنها،مردها

روی هم تلنبار شده ،

دارند عذاب میکشند و 

مثل یک ماشین روغن گیری کنجد

هی در هم فرو میروند و زجر میکشند

هی زجر میکشند

زجر میکشند

آتقدر زجر که...

دست آخر می میرند...

صبح شنبه ای ک هیچ دوستش ندارم،

با "زجر" شروع میشود...

Marisa
۰۴ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

نشسته ام از ۱۰۶ هفته ی پیش

هر چه پیغام مهربانانه، کامنت صمیمانه

نگاه عاشقانه هست را 

یکی یکی در سطل زباله ی گوشی پرت میکنم.

بعدتر دلم ک برای خودم سوخت، فکر میکنم

آدم  چطور دستش میرود که خودش را هم پاک کند؟؟!!

Marisa
۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۸:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

همششششش ماله تو بود،

اما تو هیچی شو نخواسته بودی!

دلت به هوای اونی رفته بود 

که دیگ نبود...

یه دختر  مو خرگوشی مونده بود 

که عینک گرد صورتیش

بخار میکرد از بغضاش و 

هی دلش میخواست و

هی... نبود!


Marisa
۰۱ مهر ۹۴ ، ۰۱:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

مثل یک موریانه 

تمام منطقت را می جود...

عشق!

Marisa
۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بیایید نگران هیچکس نباشیم، 

حالش را مدام نپرسیم،

مدافعش نشویم،

حرف های اندرزگونه تحویلش ندهیم،

دست محبت هم حتی بر سرش نکشیم...

اصلا همینکه بگذارید در افکار خودش آرام بگیرد، 

بدون آنکه آنقدر تکانش بدهید که صدای گریه اش خفه شود از کلافگی،

یعنی دوستش دارید!

بیایید دوستم داشته باشید

Marisa
۲۲ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر