نه که نخوای...
نمیشه...
این چاوشی هم افتاده ب جون من هی میگه:
"نشد که از دلم جدا کنم تو رو"...
منم هی یه پوزخند میزنم، میگم : من؟؟؟فکرشم نکن که اینقد دیوونه باشم...
باز میگ:" تو داری از خودت فرار میکنی، داری با ریشه هات چیکار میکنی؟"...
عاقای چاوشیِ لعنتی! هر راستی رو نباید گفت ک:(
یه نگاه به اینستام کردم و یه نگاه به تاریخ هجری قمری...
عید غدیره فردا و آدم نمیدونم باید تبریک گفت دل شاد خودش و مردم و یا نه! ؟
پارسال بهم ی گل کوچیک بنفش داده بودی
ک گذاشته بودم رو لبه ی سنگی نمازخونه دانشگاه و،
ازش عکس گرفته بودم
همونم شد پست عید غدیر و حال خوش و عیدی و لابد رفاقت بعد از اون...
امسال هی فکر میکردم باید ی پست بذارم ک بگم من گل بنفش نمیخوام
من فقط یه فکر خییییلی رها میخوام به قول مونا، که شیفت دیلیت کنه
آرشیو هر روزی به غیر امروزش و
بعد بگه عیدتون مبارک و لبخند گشااااد:))
نداریم ک..
نمیشه که...
نتونستم ک...:(
درست تو اوج فلاش بک های عاشقانم
به اون شبی ک ازم پرسید:"بزنمش از ته یا بلند شده خوبه؟"
بعدم نگاه عمیقِ طولانی من و پیشنهادِ "پرفسوری هم قشنگه ها" و...
درست تو اوج فلاش بک غم انگیزی ک بعد شیش ماه
تو یه همچین شبی،پشت بند کلاس ساعت ده و
آقای "ه" ک با ریش نصفه نیمه ی پرفسوریش میشینه رو نیمکت ردیف آخر...
خانم کناریِ اتوبوس انقلاب خراسون باید بپرسه: متولد چندی عزیزم؟
و این ری اکشن تکراری ک "وااای بهت نمیاد اصلن" و
درست تو لحظه ای ک خواننده فریاد میزنه:dance with me...
بحث برسه به برادر ۳۶ساله و خواستگاری و
دخترای پر توقع و پدر و مادر نفهمش ک انقلاب کردن و
خدا ایشالا ی پسر خوب قسمتت کنه و...
من پام از درد پیاده روی پر طول و تفسیر بعد از ظهری تیر میکشه و
فکر میکنم کاش آقای "ه" و خانم بغل دستی ساکت شن برای همیشه
که تازه اول جواب پس دادن به آقای "میمِ"
فیلم را play میکنم، مثل همه ی وقتهای دیگر که حرف کسی را خریدار نیستم و
خودم باید با چشمهایم تجربه کنم دیدنش را...
آدمها،
زنها،مردها
روی هم تلنبار شده ،
دارند عذاب میکشند و
مثل یک ماشین روغن گیری کنجد
هی در هم فرو میروند و زجر میکشند
هی زجر میکشند
زجر میکشند
آتقدر زجر که...
دست آخر می میرند...
صبح شنبه ای ک هیچ دوستش ندارم،
با "زجر" شروع میشود...
نشسته ام از ۱۰۶ هفته ی پیش
هر چه پیغام مهربانانه، کامنت صمیمانه
نگاه عاشقانه هست را
یکی یکی در سطل زباله ی گوشی پرت میکنم.
بعدتر دلم ک برای خودم سوخت، فکر میکنم
آدم چطور دستش میرود که خودش را هم پاک کند؟؟!!
همششششش ماله تو بود،
اما تو هیچی شو نخواسته بودی!
دلت به هوای اونی رفته بود
که دیگ نبود...
یه دختر مو خرگوشی مونده بود
که عینک گرد صورتیش
بخار میکرد از بغضاش و
هی دلش میخواست و
هی... نبود!
بیایید نگران هیچکس نباشیم،
حالش را مدام نپرسیم،
مدافعش نشویم،
حرف های اندرزگونه تحویلش ندهیم،
دست محبت هم حتی بر سرش نکشیم...
اصلا همینکه بگذارید در افکار خودش آرام بگیرد،
بدون آنکه آنقدر تکانش بدهید که صدای گریه اش خفه شود از کلافگی،
یعنی دوستش دارید!
بیایید دوستم داشته باشید