تمام روز فکر می کردم اگر بغضم ترک نخورد یک جایی از قلبم حتما سوراخ خواهد شد
تمام روز را تحت این فشار گرم روی سینه ام فکر کردم با کدام آهنگ
یا کدام عکس ،یا حتی از کدام شب شروع کنم کلمات را
که نه آرام آرام بلکه ناگهانی و سریع تیشه را بزند به ریشه ام و بعد ،
کُنده ی تبر خورده درختی خواهم شد که حتی دیگر
سایه اش هم از این فشار گرم روی سینه ی هیچ کسی کم نمی کند...
تمام روز را فکر کردم و اتفاق، یک جمله عباس معروفی را انداخت توی قلبم
که مثل زالو بمکد درد و رنج را و اندکی بعدتر
که ترکید و از جانم شکافت، من را هم با خودش بشکافد و
خب لابد بشوم یک سوراخ بزرگ میان خودم که دیگر نیستم
"چرا زنها اینقدر بدبختند که همیشه باید انتظار بکشند؟؟؟؟"
من همان سوراخ بزرگ تو خالی ام میان خودم
که علامت های سؤال را تکثیر میکنم