شب از نیمه من از تو...گذشتم
صدای قییییژ پنکه رو، وقتی سرش و به سمتم میچرخوند
تا با بالا ترین درجه ی خودش اتاق و قابل تحمل کنه، قطع کردم
گرمم بود!
با اینکه کولر شبانه روز مشغول کار کردن میشد
با اینکه موهام هنوز از حموم آخر شبی نم داشت
با اینکه با یه لباس نخی و پتو مسافرتی خزیده بودم تو دامن تخت خواب
اما گرمم بود!
و یه خواب بدون چشم بند سیاهِ"مرگ بر روشنایی"
درست تو ساعت۲:۲۰نصفه شب
حسرتش و بین پلکای بازم می رقصوند،
و کسی بیرون من،
وسط شهری ک هیچوقت باهاش جور نشدم
تو رعب ناامنیه کوچه ها
داشت آواز میخوند
آواز میخوند و صدای ی بوغ ممتد از پشت گوشی ناامیدم
مثل یه لست سین "لانگ تایم اِگو"
یا یه تک عکس خاک خورده از
حال خوبِ روزهای قدیمی
با یه بیت شعر شبونه ی"ماله خودمی"
ساعت و از ۲:۳۰هم میگذروند
ساعت از ۳هم گذشت
و بعد از اون۴:۱۵
دم دمای پنج
و اون چشم بند سیاه "مرگ بر روشنایی"
رگِ تاریکی و برید
و خواب هم وزن مرگ بلاخره به چشمهام پا گذاشت!
#پس_از_عروج_از_بلاگفا