شمایل یک نیمه زن...

در من طلوعی اگر بود؛ آن تویی!

شمایل یک نیمه زن...

در من طلوعی اگر بود؛ آن تویی!

در قوطی احساست را سفت ببند،
که به هر فوتی ینتفی نشود!
...
از اینکه به مرضیه سر زدین ممنونم

مطالب تماما نگاشته های صاحب وبلاگ است
باعث خوشحالی خواهد بود دیدن نظرات شما :)
....
اگر باران ببارد...

۱۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

مثل یک موریانه 

تمام منطقت را می جود...

عشق!

Marisa
۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بیایید نگران هیچکس نباشیم، 

حالش را مدام نپرسیم،

مدافعش نشویم،

حرف های اندرزگونه تحویلش ندهیم،

دست محبت هم حتی بر سرش نکشیم...

اصلا همینکه بگذارید در افکار خودش آرام بگیرد، 

بدون آنکه آنقدر تکانش بدهید که صدای گریه اش خفه شود از کلافگی،

یعنی دوستش دارید!

بیایید دوستم داشته باشید

Marisa
۲۲ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

یک کاسه شن میخواهم 

ازپیشانی تا نوک انگشت لاک خورده ی پایم را

 فرو کنم در آن...

گرم نباشد،

موهایم را نکشد

لبهایم را نبوسد

دستانم را نبندد

فقط یه مشت شن باشد

که این عطر تند و خنک را از من بشوید...ِ 

با شبهای ازین پس کابوس چه کنیم؟!

Marisa
۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

داشت می گریست،

به درماندگی هر چه عاطفه

در آمیزش مالکیت بدن...

دختر داشت میگریست، 

عشق می ورزید 

و دیگری آنسوی ملحفه ها،

پرده های حریمش را سفت میکرد...

#دختر_عشق_میورزید

Marisa
۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

انگار بادبادکی باشم ،

اسیر نخی در زمین 

سرگردان هر وزش در آسمان 

بی اراده، 

هراسان، 

مجذوب آسمان و شیفته ی زمین..

انگار بادبادکی باشم در دستان تو .‌..

...

"میکِشی نخ مرا

می کُشی مرا!

Marisa
۱۷ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

باید یک دختر بی کله باشی که دلش همیشه تجربه کردن های نو  بخواهد

بعد یک شب شبیه بامدادی که ساعتش از سه هم گذشته

شرط بندی های سخت بگذاری 

ریسک کردن های عجیب که شبیه آدمهای همشکل تو نیست

و تا خود صبح وقت میکنی 

که دامنت را از شک بتکانی...

چشمهایت گرم اگر بشود 

لابد تنور دلت سو سو زده

Marisa
۱۶ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

سه ساعت در تاریکی ...

سه ساعت در روشنی ...

گاهی فقط نمیدانی باید بمانی یا نیامده رفته باشی...

Marisa
۱۴ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

از دو نیمه شب گذشته، که زن سیگارش را پوک میزند و 

از لبه ی خیس پشت بام به جایی که نمیتواند زمین یا هوا باشد خیره مانده

مرد چن قدم دور میشود و صدای دودی زن بلندتر میخواهد که تنها بماند...

آواهای بعدی چند ناسزا و مشاجره و شکایت است

زن خسته تر ، گرفته تر، مست تر

مرد عصبی تر ، بی محابا تر ، وحشی تر...

ساعت دو و نیمِ تمام است ک 

صدا فقط ،چک چک یک ناودان بنظر می رسد..

بغضم در گلویی گرفته ک گوشه ی لبش از خنده های ساعتی پیش

چاک خورده است....

اینجا پشت یک پنجره ی رو به شهریور...

Marisa
۱۰ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

لذت انتقام 

رنگش آبیه و کولرش با درجه ی بالا تو صورتت خنکی میزنه

فیله هاش ترد و مغز پخته و سسش ادویه کاری داره

لذت انتقام 

پیرهنش صورتیه و عطرش تند

قدش بلنده و عینک دور مشکی داره

...

لذت انتقام دقیقا وقتی چشم و گوشی و عطر شیرینش 

دم در مکث  می کنن

تو جون من میشینه 

درَکِ حالِ خوب و بد که جاشون و نمیفهمن

لذت انتقام خنکه،خیییلی خنک

Marisa
۰۷ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

همین امشب که حالت خوش نیست و میخواهی غر بزنی،

یا جدی باشی

یا باور هایت را شخم بزنی

یا بگویی چقدر آدمهای دور و برت حالت را بهتر نمیکنند،

چقدر مشروب آنی ست ،

چقدر مذهب بی تأثیر،

چقدر وطن بی اهمیت...

یا هر چیز دیگر 

من می توانم جدی ترین دختر شهر باشم،

نگران ترین غریبه ی این اطراف،

مهربان ترین خواهر،

شوخ ترین رفیق...

همین امشب اگر حال ناخوشت ورم کند روی دستمان، 

من می شوم قوی ترین خاطره بازِ دلتنگ ِ کم آورده ی بیچاره ی ا

این اتاق کوچکم...

Marisa
۰۴ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر