میدون ونک؛ قطعه۴۸
بعد ختم عکست و زدم گوشه ی سمت راست آینه،
کنار عکس میرحسین ک شیش ساله گوشه ی سمت چپ،
عینکش و بالا میده و همچنان از عمق کوچه ی اختر لبخند میزنه!
...
شب که تو میدون ونک پرچم و بالا بردم و
از دور ترین صدای وجودم ”یا حسین میرحسین " ام و بین جمعیت شنیدم ،
از گوشه ی سمت چپ آینه با یه خط مستقیم به سمت راست متمایل شدم،
صدا شبیه صدای من نبود ، اما تصویر ،خوده خودم بود!
گوشه ی سمت راست آینه و خط کج و معوج خاک خورده ی اون بین ،به مرکز تصویر میرسه
تصویر من بودم، خیره به پرچمی که میون جمعیت دست و پا میزد!
اما صدایی ک هنوز فریادِ یا "حسین میرحسین" اش بلند میشد شبیه دخترکی بود
که از امروز بعد ختم تو یه حسینیه سر سبز و با صفا قراره همیشه از کنج راست آینه به من لبخند بزنه...
میدونی ریاضی همیشه فن بیشعوری بوده!
وگرنه میفهمید بین این همه حساب و کتاب عقلانی،
شنبه ی هفته ای ک گذشت روز تولد من بود ،
نه وقت رفتن تو!