التهاب
يكشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۱۶ ق.ظ
وسط حیاط بودم که صدای آژیر و شعار و فریاد بلند شد
دویدم سمت در، پیش از آنکه همکار نگران برسد و با داد و چشم غره برم گرداند داخل
پیش تر از آن سوزشِ ملتهب توی چشم هایم که بوی گاز فلفل میداد!
...
توی خیابان ولیعصر ویلان بودیم که رسیدند
دستمان را نگرفتند اما انگار پشتمان ایستاده بودند که راهی سایه ی امن تری شویم
...
بهارستان را هنوز رد نکرده پیامش را دیدم
شک نداشتم که نگران است، دم دستی ترین بهانه ی ممکن را فرستاده و
حالا منتظر نشسته تا دختره بی کله ی آنسوی خط پاسخی، اخمی، علامتی چیزی بفرستد
که دال سلامتی اش باشد!
...
اتاق خواب١٢ بامداد، هرچه فیلم بوده باشد زیر و رو کردم و حالا
سوال پیچش میکنم، یالا بگو چه خبر است توی این بی صاحبخانه!!؟
آرام و بی ترس پاسخ میدهد!
اما نگران است...
اما نگرانم!
۹۶/۱۰/۱۰