کورتکس مغز
دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ب.ظ
حس می کردم یه تیکه از مغزم باید فاسد شده باشه،
یه تیکه که چندسال از خاطره هام و با خودش دفن کرده،
مثلا دو سال پیش، اون روزی ک احسان ،حسین حمدیه رو آورد تو جلسه تا برامون از قدیما بگه!
حمدیه برای من فقط عکسهای رنگ و وارنگ فرانکفورتِ و احسان فقط اون شبای گرم و سختِ مرداد!
یا مینو، فقط میتونه یه اسم باشه و یه ماشین دو درِ شاسی بلند.
حتی هادی فقط یه بچه ی اخم آلوده که حتی حاضر نیست
انجمن و روزهای شلوغش و که صدای خنده هامون و به خودش میبینه
چند وقتی ترک کنه، نه بیشتر!
نه کافه، نه پارک، نه بارون، نه تجریش، نه...
یه آدم نیم بندم
که نصف حافظم و خواستن
و پاک شده
۹۴/۱۲/۱۰
گاهی قلم در دستت هست ولی جوهری در وجود نداری و کاغذ ها سپید باقی می مانند و ما میمانیم و یک کاغذ خالی