استاااااد:)
پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۵ ق.ظ
دیدی هر کسی ک اراده میکنه بره چقدر یهو عزیز میشه؟
دلت میخواد مثل بچه های چهارساله خودت و به لباسش آویزون کنی ک بلکم پشیمون شه،
از اون طرف وقتی ریش و قیچی و میسپره دستت که "بگو باشم یا نه؟"
چشات ومیبندی ک همون دختر عاقل و مغرور شهر باشی ک محکم میگه خداحافظ...
به هر حال چند روز رو احساس رهایی ای حساب کردم ک این لحظه باید میومد و حالا،نیس!
راضیم از این احساسهای یهویی ک به دل آدم ها متبادر میکنی،شاید ک تصمیم های عاقلانه ی ما راحت تر شه!
دوست دارم ک نذاشتی شب عاشورام و به گند بکشم...
باید راه برم...
برم...
۹۴/۰۷/۳۰