اسمش را گذاشتم "هایکا"
یعنی آرام و مرموز!
اولین روزی که خواستم شهر را نشانش دهم،
شلوغی را،
رنگ را،
آدمها را...
تو را دید، درست وقتی که خواست دنیا را بشناسد،
مثل من،
که تو را دیده بودم،
درست روزهایی که از پیله ی کودکی بیرون می خزیدم،
تو را دید و یادش رفت باید شات بزند
مثل من
تو را دیده بودم و یادم رفته بود دوستت نداشته باشم،
آرام نبود،
مرموز هم!
هایکا...