قبل ترها، شب هایی بود که وقتی سرما و شلوغی و باران
می کشاندم گوشه ی اتوبوس همیشگیِ سرِ خط،
می توانستم یک نفس بکشم عمیییق،
بعد از پنجره به زمستان و خیابان انقلاب و سردر دانشگاه و
آدم های در هم لولیده و یک روز آسوده و
عطر مانده زیر بینی و طعم دمنوش در جانم نشسته و
همه ی ساعتهای زندگی کرده ام ،لبخند بزنم
لبخند بزنم و زیر لب با خواننده سرخوشانه تکرار کنم:
”بودنت هنوز مثل بارونه،تازه و خنک و ناز و آرومه..."
همین حالا ک بعد چندماه آهنگ را از واتس اپ ام بیرون کشیدم،
خواستم یک نفس عمیق بکشم که نفس روی هجای دوم ماند،
خدایا فقط یک نفس عمیق دیگر بفرست
قبل از آنکه دلتنگی نیمه جانمان کند...