من کودکِ ابرهای پاییزم
جمعه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۶، ۰۶:۵۳ ب.ظ
یکسال میگذرد از آن اول مهری
که صبح را مثل برق از جایم کنده شدم و
بدون حرف و حدیث اضافه ای با دینگِ گوشی
که خبر میداد رسیده ای،پایین پریدم و بعد
صبحانه خورده نخورده رو به تخته لحظه ها را شمردم
که نباشد این شروع کلاسها و باز
پرواز کنم بسمتت و برویم پاییز را باهم جشن بگیریم.
یکسال میگذرد از پاییزی که تلخ و شیرین
اما جفتِ هم پشت سرش گذاشتیم...
فردا اولین روز از اولین ماه نارنجی هاست که دیگر نه چشم انتظار کلاس و نه آن صبحانه های سمبلِ توی ماشین و نه بوکشیدن پاییز
از درختان جاده ی پیچ خورده ی دیزین و نه حتی
سیاهه ی عزای محرم و
ترافیک های همیشه با تو خوش و
حاجتِ خدایا سخت را آسان ،تلخ را شیرین کنش هستم!
فردا میشوم دوباره همان دختر رنگ پریده ای
که گره موهایش را زیر روسری پنهان کرده و
فکر میکند ای کاش این،فصل آخرش باشد...
۹۶/۰۶/۳۱