اون بویی که میپیچه تو دهن و دماغم انگار از وسط جاده شمشک و
باد آخرای شهریور و صدای بلند سپهر خلسه و داغی آش دوغ و
تیک تاک ساعت رُز گلد و انگشتری که میپیچه به نخ لباسش ...
میاره اینجا
کنار پنجره ی نیمه باز اتاق و ساعت از ١٢ گذاشته و
خانومی که میخونه:" سااااعت برگرد"