پارت
دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۴۹ ب.ظ
هیچکس نفهمید دختری که از سنگینی نگاهی کسی گریخته و
تمام راه را زیر شلاق باران بهاری گز کرده و
حالا خیس و مچاله رو به در آن کافه ی همیشکی ایستاده است،
پله ها را سخت و سنگین بالا آمده است
و میان آنهمه چشمان تیز و صورتک های رنگی صندلی خالی اش را یافته...
محکم پوک میزند به آن لوله ی مارپیچ و چیزی را در حنجره اش قورت میدهد
که از چشمانش بیرون نچکد
را نباید شماتت کرد!
هیچکس نفهمید امشب شب تولد توست...
۹۶/۰۱/۱۴