عربی نمی دانم
يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۴ ب.ظ
به هر دری میزند،
در هایی که کلون های سنگی دارد و قفل های آهنی،
به هر دری میزند که یکی عاقبت رو به او باز خواهد شد...
و مگر "خواستن" چیزی بیش از اینهاست؟
...
از پس چهار ساعت حرف مدام،
برای کاری که فی الاصل چیزی هم در آستین ندارد
خسته بودم.
و کوله ام را بسته برای روزی که به تنهایی می بایست سپری میشد،
از همان موقع که فهمیدم دست هایمان را باید به زانوها بگیریم و قد علم کنیم
روزهای زیادی را به انتظار این کوله و میزهای تک نفره ی کنج پنجره و پیاده روی ها
پر تفصیل مانده بودم،
مثل یک دختر واقع بین پذیرفتم که هر وقت دلت بخواهدش نیست...
اما امروز،
کافیست دستت برود و گوشه ای نوشته باشی خسته ای،
پشت میزهای دو نفره رو به تو لبخند میزند.
:)
۹۵/۰۴/۲۷