شمایل یک نیمه زن...

در من طلوعی اگر بود؛ آن تویی!

شمایل یک نیمه زن...

در من طلوعی اگر بود؛ آن تویی!

در قوطی احساست را سفت ببند،
که به هر فوتی ینتفی نشود!
...
از اینکه به مرضیه سر زدین ممنونم

مطالب تماما نگاشته های صاحب وبلاگ است
باعث خوشحالی خواهد بود دیدن نظرات شما :)
....
اگر باران ببارد...

جز هیچ بزرگ

جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۱۸ ب.ظ

سر و ته دراز کشیدم روی تخت

پنجره بازه  و صدای کلاغ ها و 

سوت سوت پرنده ای که نمیدونم چیه

تنها پچ پچ ایه که به گوشم میرسه

دراز کشیدم و بدون حرف منتظر موندم تا هوا تاریک شه!

انگار که مُردم،

انگار سه شنبه ی شونزدهم اردیبهشته و 

من رو تخت اتاق ،جای پدرجان خوابیدم و

پنکه با شتاب می کوبه و 

یخ ها زیر بغل و خنک کردن و 

یه دختر ۱۹ساله تو لباس مشکی به اصرار پدرش از اتاق بیرون کشیده میشه،

و خواهر کوچیکتر زبون میگیره و 

خواهر بزرگتر هق هق میکنه و...

انگار جای پدرجان خوابیدم و منتظرم تا غروب 

بین دست  پیرمردهای مسجدی

غسل داده بشم و 

تو حلقه ی مردهای فامیل

لای کفن پیچیده بمونم و 

بمیرم

انگار که مرده باشم

تو عصر یه جمعه ی فروردینی...

...

روزهای زیادی اینجوری شب شدن 

روزهای زیادی اینجوری مُردم!

۹۵/۰۱/۲۰ موافقین ۱ مخالفین ۰
Marisa

نظرات  (۳)

چقدر خوب ، بد رو گفتی
روزای زیادی مردم....
نامرد....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی