desperate housewives
بعد مدتها نشستم بین این جمع زنونه ای ک
هم دوسشون دارم مخاطب هاش و
هم متنفرم این سوژهایی که داره میکشونتمون کنج گنجه ی خونه ها
خاله خوشگله ک تمام عمرش و با ترفندهای لاغری مشغول شد،
از کش سبزِ بی اشتها باش دور مچ دستش تا دمنوش های گیاهی و
قرص های علفی و غذاهای بی مزه ی آب پز و غیره،
اون طرف قضیه هم که همیشه حدس و گمانهای نجمی جونِ
از درد کمر و تنگی نفس و بیماره های جدید ،به انواع!
مامان هم کنار دستِ من مثل همیشه چسبیده به پیش و پا افتاده ترین حوادث زندگی
که ازشون بزرگ ترین رازهای خانواده رو بسازه و برای مخفی کردنشون به سکوت و
لبخندهای بی معنی و اشاره ی چشم و ابرو که یعنی هیسس متوسل شه،
این رازهایی که هیچوقت نفهمیدمشون
این دردهایی که هیچوقت نفهمیدمشون
این نگرانی ها که هیچوقت نفهمیدمشون،
اما
یه چیزی هست ک تو زندگی هممون
هر ثانیه دارم می فهممش،
روزمرگی!
چه آینده ی تلخ ای دست و پام و بسته