قصر
يكشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۰۱ ق.ظ
پاش شکسته،
یا پیچ خورده
یا نمیدونم چشه،
هر چی هست یه جا افتاده و تکون نمیخوره
همینکه اینو گفت، قند مکرر بود تو دل من که شیرین
میکرد حالم و انگار
یجوری بد شدم که فک کن
زندان بان زندان هارون و وایسوندن سر دلم
نه بسوزه،
نه بخواد
نه دوست داشته باشه
هر چی زندان کور تر،
دلم تاریک تر ،
حالمم آرومتر...
۹۴/۱۱/۱۱