سر محلاتی،کوچه ی هشتم
چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۳۸ ب.ظ
نوزده شهریور بود اولین روزی ک پام و گذاشتم اینجا،
منم مثل همه که اولین اشتباه گس و عجیب و نامفهموم شون و
تا آخر عمر تو خاطرات یدک میکشن
۱۹شهریور و مثل یه وزنه ی صد کیلویی
از سر تا ته خیابون پیروزی با خودم میکشم،
بعد یه روزی مثل امروز که ۱۴بهمنِ ، ورق پیچ شده
یه گوشه ای پرتش میکنم که دیگ نه ببینمش نه به کسی نشونش بدم
پنج ماه با چهار روز کمتر
نمی تونست یه عمررر باشه
که اگه بود پس حتما من یه روانی بودم که دستم به خودکشی رفت!
تجربه ی چشیدن یه میوه ی غریبه بود
که نم نم تلخی زهره ماریش
گنگی غربتش و از سر پروند!
خلاصه ک خوشحالم قراره تا چند روز دیگ
این دیوارا رو سر همه ی دیده و شنیده هاشون خراب شن!
و دست سلام شما که دیگ هیچوخت به ما نمیرسه...
۹۴/۱۱/۱۴