بارانِ اول
سه شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۳۴ ق.ظ
از دو نیمه شب گذشته، که زن سیگارش را پوک میزند و
از لبه ی خیس پشت بام به جایی که نمیتواند زمین یا هوا باشد خیره مانده
مرد چن قدم دور میشود و صدای دودی زن بلندتر میخواهد که تنها بماند...
آواهای بعدی چند ناسزا و مشاجره و شکایت است
زن خسته تر ، گرفته تر، مست تر
مرد عصبی تر ، بی محابا تر ، وحشی تر...
ساعت دو و نیمِ تمام است ک
صدا فقط ،چک چک یک ناودان بنظر می رسد..
بغضم در گلویی گرفته ک گوشه ی لبش از خنده های ساعتی پیش
چاک خورده است....
اینجا پشت یک پنجره ی رو به شهریور...
۹۴/۰۶/۱۰