haine
دلم گرفت
بین اونهمه شوخی و تیکه های ریز و درشتی که حواله هم میکردیم و
مطمئن بودم دو سر آنتن در حال لبخند زدنه،
دقیقا از همون لحظه ای که اینستا نوتیف داد که حانیه پست گذاشته و
کپشن مثل همیشه بلندش و تا نقطه ی آخر خوندم،
دقیقا از همون لحظه دلم خواست دهن گوشیم و جوری محکم بگیرم
که بی صدا نفسش ببره و برای همیشه خاموش ی گوشه رها شه،
بعد من دور بزنم تمام شوخی ها رو
یه دل سیر به هر کلمه ی حانیه ک انگار تُن صداش سرد و بی احساس
فقط از یه غم چهل روزه میگه،گریه کنم.
اما دهن گوشیم و نگرفتم،
و تو شوخی کردی باز،
و من فکر کردم جواب ندادنم اگ ناراحتت کنه...،
و پست حانیه رو رد کردم و به یه متن عاشقانه رسیدم،
بعد به صاحب متن...
بعد به یاد تمام حرفایی که حقم نبود شنیدنش،
بعد به این فکر کردم که مگه میشه همه آدما رو بخشید؟
صفحه رو برگردوندم بالا و کپشن حانیه رو از اول خوندم،
گوشی طاقت نیاورد و خاموش شد...
سکوت