شمایل یک نیمه زن...

در من طلوعی اگر بود؛ آن تویی!

شمایل یک نیمه زن...

در من طلوعی اگر بود؛ آن تویی!

در قوطی احساست را سفت ببند،
که به هر فوتی ینتفی نشود!
...
از اینکه به مرضیه سر زدین ممنونم

مطالب تماما نگاشته های صاحب وبلاگ است
باعث خوشحالی خواهد بود دیدن نظرات شما :)
....
اگر باران ببارد...

نفسم گرفت ازین شهر...

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۰۳ ب.ظ

سه ساعت تمام بین بحث سرسام آوری که هرکدام برای هزارمین بار تکرار می شد،

چشمم را روی یک مشت تصویر آشنا می چرخاندم و 

سرم را از گیجی گرما هر چند لحظه بین دست راست و چپ میگرفتم و

حتی رغبتم نمی آمد به این معادلات حماقت انسانی در بیشعور جلوه دادن رغیب و

مستدل ظاهر کردن حرف خود فکر کنم،

سه ساعت تمام صبوری پیشه کردم و

وقتی طاقتم جانش را برداشت و گریخت زیر سقف آسمان و

کلافه تر از بوق های بی شکیب و ماشین های حرارت زا

 سرم را به شیشه ی سرد واگن آخر تکیه میکردم و

خیره به تلاش بیهوده ی عقربه بزرگ در انتظار دینگ ساعت نُه پلک نمیزدم...

از خانه زنگ می زنند و روز‌و شبت را کامل میکنند: "مرضیه برقا رفته!"

 به تاکسی به فکر نمیکنم

به رسیدن تا خانه هم

به دوش آب سرد و کولر نمیدانم چند وات حتی...

فقط هندزفیری را از کوله ام در میاورم و

فکر میکنم سالها توی این خیابانها کاش قدم بزنم...

حالا داستان باید کامل شود،

بی طاقتی یکروز وراج یک طرف و مهمان ناخوانده ی خوش سخنتر و

اتاق تاریک و گرمای منفور تابستانه هم آن طرف دیگر...

تا بحال شده چراغ حمام را خاموش کنی و

 به تاریکی یک چشم تا ابد نابینا،

حس هر قطره را ب پوستت بکشی و

 از لذت بازی آب و دستهای گمشده و بدن سردت کیف کنی؟؟

۹۴/۰۵/۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰
Marisa

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی